آدم تا نرفته رفتن را نمی فهمد

یا برگی که تا خورده برگشتن را نمی فهمد

مگر نه اینکه چسب زخم ها

بیشتر از چاقو زخم را می فهمند؟

یا شاعرانه شاعری را فهمیدن؟!

یا می شود شمع شد که پروانه را...

به برفانه ترین زاویه که از سر آب نمی شود، آری!

 

مستانه زخمه می زنی

بی وفا تاریــ   ـکه ز خم

سرکه خورده را.... راستی

خم شاید ولی سرخورده نه

 

رفتن و ماندن بودن یا نبودن نیست

رفتن تلخ است، رفتن چاره نیست،

قند نیست که حل شدن باشد

عاشقانه نیست که ترانه اش کنیم

مسأله چگونه بودن بود

مرد آن ست که بماند جای فرار

یا بچه ای که رفته، مرد که شد برگردد...

 

شاید برای همین ست پای مسافر آب می ریزند

درخت ها ریشه را خوب می فهمند...

 

حمید طاهری فلانی

صفحه ی اینستاگرام hamidtaheri.ht