غم عمیق تنهایی...
از دست هایم رفت
قطره قطره خون ِ چشمانم
ریخت
قطعه قطه ی وجودم
از دستهای من
و تکه تکه هایم را
از شلمچه تا غزه
از بغداد تا تهران و کرمان
هرکس جدا جدا می برد
اما من بودم که از دستهایم می رفت
من بغض هزاران ساله ی مادر
آب ضلال ساقی از دست داده
من!
انگشتر و دستان رستم ِ قاسم
کاپشن صورتی گوشواره ی کرمان
من کفش قرمز و دل شکسته ی هواپیما
نفسهای خش دار و بوی خردل
بغض سنگ های کوچه های غزه
من کابل ترین غریبه در خانه
من!
لندن به چشمهایم زد و دخترم را برد
تیرچه ی کج پیزا پای پسرم را کُشت
هی تازیانه ی دروغ، زخم قلبم را فروخت
من سیستان ترین احوال تهرانم
از من ترین تیری که بر دوش دور افتاد
من پای لنگ قلعه حسن خانم
خانم ندیدی زخم قلبم را
دندان نوامبر گردن ِ آبانم را خورد
جانی که از من است و با من نیست
آمد نشست، قهوه ای ریخت و
دور افتاده تر از اندیشه
از من ترین خود ِ خودم
مثل سراسیاب پیش چشمم ایستاد
پاشد غریبه شد، خانه را دور انداخت
من!
منم که از من ست و از من نیست
باغت آباد، فیض ِ جنت آباد کو نعمت آباد؟؟
چقدر غریبه مرزداران ِ با چهاردیواری؟
کو بابلم که آمل ترین حالتم بابلسر نیست
چقدر 13 متری دور ِ دورتر از خزانه
نازی ناز کن حال ِ نازی آباد هم ناشکری ست
من کجام؟ یار تنهایی کیست؟
من کوچه های باز ِ کبوترآهنگ
زنجان ترین تیغ گلهای کاشان بودم
بردند ازم کارون ترین چشمانِ شوقم را
خوردند جدا جدا، تکه تکه های امیدم را
و چه کسی می فهمید
که آنچه رفت از دستهای من
من بود؟
آنان به تفرقه نشسته بودند
پای ترانه های شغال
بر خون من
و استخوانهایم را چماغ می کردند
بر سر من
من امید بودم و آنها دلار می خواستند
من مژده بودم و آنها حزر می پسندیدند
من گندم ترین رفیق روستایی ها بودم
صبر ِ قشنگ سنندجی ها بودم
و من آنان بودم، آنگونه که آنها من
کوفتند با لهجه ای چنگیزانه بی رحم
با بی بو ترین زهر لسانجلسی ِ بدخیم
کوفتند ناامیدی را بر گردنم
و سطل به سطل
لجن پاشیدند روی دریا را
گرگ بردند و سگ باختند
سگ زدند و خوک رقصیدند
و جغدواره نشستند بی من ها بر خونم
و افسوس
افسوس که از من
آب تا رفت گندم را کشتند
نان گران شد، حیا را خوردند
افسوس که دیرزمانی ست
که دیو ِ دونالداسکندر
بو کشیده جدایی را
تَبر تیز کرده درختان ِ نزدیک بین ِ بی هم را
و آه که چشم ماهیان ِ بی پناه ِ فراموشکار ... آه
بر هم
تا مردمان سنگ به سنگ
بر من، از من، من آبادی ِ خسته ی کهنسال
و درد آنجا بود که از من بودند و بر من
ای وای
و اگر من باشم و دیواری که...
نیاید آن روز
ای وای اگر دیوار نباشد و گرگ باشد
ای وای اگر جدایی رخنه کند
ای وای پرنده ی غمگین
ای وای اگر درخت ببُرد از ریشه...
حمید طاهری (فلانی)
دکلمه ی صوتی این شعر در یوتیوب: https://youtu.be/zpxEb_eC9x0