غم عمیق تنهایی...

از دست هایم رفت
قطره قطره خون ِ چشمانم
ریخت
قطعه قطه ی وجودم
از دستهای من

و تکه تکه هایم را
از شلمچه تا غزه
از بغداد تا تهران و کرمان
هرکس جدا جدا می برد

اما من بودم که از دستهایم می رفت
من بغض هزاران ساله ی مادر
آب ضلال ساقی از دست داده
من!
انگشتر و دستان رستم ِ قاسم
کاپشن صورتی گوشواره ی کرمان
من کفش قرمز و دل شکسته ی هواپیما
نفسهای خش دار و بوی خردل
بغض سنگ های کوچه های غزه
من کابل ترین غریبه در خانه

من!
لندن به چشمهایم زد و دخترم را برد
تیرچه ی کج پیزا پای پسرم را کُشت
هی تازیانه ی دروغ، زخم قلبم را فروخت

من سیستان ترین احوال تهرانم
از من ترین تیری که بر دوش دور افتاد

من پای لنگ قلعه حسن خانم
خانم ندیدی زخم قلبم را
دندان نوامبر گردن ِ آبانم را خورد
جانی که از من است و با من نیست
آمد نشست، قهوه ای ریخت و

دور افتاده تر از اندیشه
از من ترین خود ِ خودم
مثل سراسیاب پیش چشمم ایستاد
پاشد غریبه شد، خانه را دور انداخت

من!
منم که از من ست و از من نیست
باغت آباد، فیض ِ جنت آباد کو نعمت آباد؟؟
چقدر غریبه مرزداران ِ با چهاردیواری؟
کو بابلم که آمل ترین حالتم بابلسر نیست
چقدر 13 متری دور ِ دورتر از خزانه
نازی ناز کن حال ِ نازی آباد هم ناشکری ست
من کجام؟ یار تنهایی کیست؟

من کوچه های باز ِ کبوترآهنگ
زنجان ترین تیغ گلهای کاشان بودم
بردند ازم کارون ترین چشمانِ شوقم را
خوردند جدا جدا، تکه تکه های امیدم را

و چه کسی می فهمید
که آنچه رفت از دستهای من
من بود؟

آنان به تفرقه نشسته بودند
پای ترانه های شغال
بر خون من
و استخوانهایم را چماغ می کردند
بر سر من

من امید بودم و آنها دلار می خواستند
من مژده بودم و آنها حزر می پسندیدند
من گندم ترین رفیق روستایی ها بودم
صبر ِ قشنگ سنندجی ها بودم
و من آنان بودم، آنگونه که آنها من

کوفتند با لهجه ای چنگیزانه بی رحم
با بی بو ترین زهر لسانجلسی ِ بدخیم
کوفتند ناامیدی را بر گردنم
و سطل به سطل
لجن پاشیدند روی دریا را
گرگ بردند و سگ باختند
سگ زدند و خوک رقصیدند
و جغدواره نشستند بی من ها بر خونم
و افسوس

افسوس که از من
آب تا رفت گندم را کشتند
نان گران شد، حیا را خوردند
افسوس که دیرزمانی ست
که دیو ِ دونالداسکندر
بو کشیده جدایی را
تَبر تیز کرده درختان ِ نزدیک بین ِ بی هم را

و آه که چشم ماهیان ِ بی پناه ِ فراموشکار ... آه
بر هم
تا مردمان سنگ به سنگ
بر من، از من، من آبادی ِ خسته ی کهنسال
و درد آنجا بود که از من بودند و بر من
ای وای

و اگر من باشم و دیواری که...

نیاید آن روز
ای وای اگر دیوار نباشد و گرگ باشد
ای وای اگر جدایی رخنه کند
ای وای پرنده ی غمگین
ای وای اگر درخت ببُرد از ریشه...

حمید طاهری (فلانی)

دکلمه ی صوتی این شعر در یوتیوب: https://youtu.be/zpxEb_eC9x0

می شد برایت...

می شد برایت...
مردن که سهل ست
زندگی کرد...

بارها چشمانت را
که در تصویر لکنت نداشت
اینگونه/ وصف کردم
که ای کاش سرزمین تنت
و شب گیسوانت
آنقدر به چشمان هرز آلوده نبود
که
از کوهواره ها بیستون در میاوردم
و زیباترین حالت دوست داشته شدن
را سینه آویزی بر گردنت میکردم
و عاشقانه تر از عاشقانه ترین شعرهایم
دوستت دارم را
در دستانت بریل می شدم

می شد برایت کوه کند

افسوس...
حالا که در
دستان هرزه ی هر بادی
بادبانی و
دست یافتنی ترین حالت زیبایی
شده ای
تنها می توانم به خواننده ی این نوشته
بگویم که
هرگز
مهم ترین گنجینه ی زندگی را
با همه قسمت نکن
گنج دست نایافتنی بودنش
گنجش می کند


افسوس و چه غمنگیز
نه چنگیز و نه محمود و نه اسکندر
که
من او را به او از دست دادم
به او که با شعارهای وهمناک
به وحشتناک ترین نوع آزادی
در تیره ترین قعرِ قهوه ها
با هرزه ترین حالت بادها، به باد رفت ...

و عشق در تمام دنیا با تمام زبانها
سر بر شانه ام گذاشت و گریست...

با پیراهنی کوچک
و موهای باز
عروسک مغازه ی عروسک فروشی
شایسته ی عشق نیست
چه رسد به او
که به سخیف ترین نوع بغبغو
رل خورده. هه...

حمید طاهری (فلانی)

برای قاسم ترین دَستان ایران زمین

راضی بودی که

تا از چشمانت الکل کشف می کردم

در تق تق قدمهایت

چخماق خورده، گـُر می گرفتم

حتی خیام هم در ابروان کشیده ات

به هوش می آمد

چه برسد به فهم که در دیدگانت

من چون ابوریحان

گِرد بودن زمین را می دانستم

و چو سربازان ِ گمنام ِ کوروش

نقشه ی تمام دنیا را داشتم

اما ز هر طرف که می دویدم

به تو می رسیدم

و عجبا که نه گالیله و نه پینوکیو

نمی فهمند که مرکز جهان

درست در مسیر قدمهای توست

تویی که پوریای همینجا بودی

و در تمام دنیا تختی تر از تو نبود

تویی که هزار سعدی در چشمانت

عاشق شده بود و حافظ

انگشت و انگشترت را فال دیده بود

تویی که درست بودی تا

درست پهلوانان فردوسی را مجسم شوی

تا به بی ریاترین بیت ِ پاسارگاد

فانوس دریایی باشی و

مسلم پسر عقیل را

به گمشده ترین زورق هم نشان دهی

در همتت از هادی تا باکری بود

و در مسیرت از احمد تا عماد

چقدر حسین را خوب فهمیده بودی

عجب یلی بودی

باغت آباد که نه باد بودی و نه با باد که

خرابات را می فهمیدی و جرات طوفان را

بلد بودی

کدام برج تورا دید و راه را نه؟

کدام پرنده تو را شنید و پرواز را نه؟

کو آن پارو که تورا فهمید و در راه ماند؟

بگو کدام شهزاد تو را گفت و شکوه را نه؟

و کجای داستانت شبیه علقمه نبود؟

تو یادم دادی

که با دست خالی هم می شود

اگر شُکر باشد شِکر می شود

می شود تنها شد اما تن به تنهایی نداد

تا علی دارد نشانی، سر به گمراهی نداد

می شود از نِی گذشت و به ستاره ها رسید

از آب خواند و از نخل هم استوارتر بود

سپاسگزارم

ای قاسم ترین دَستان ِ تاریخ ایران زمین

حمید طاهری (فلانی)

و بزدلان چه جسورانه
زیر قبای شجاعت چپیده اند
آوار ها ادای آبادی در می آورند
و خرابکارترینشان
چه لجوجانه
لحن زندگی گرفته ست
راسوی پست که شعر می‌دزدید
شعورشان را خورده
که نامردانه ترین ترانه ها را
زنانه کوک می کنند
شاید باید گذاشت و گذشت
ازین خلوت لوس پر ادعا
ازین بالکن‌های نکره ی سایه ها
که این لجاجت ریشه ندار
به چیزی جز لزج ترین حالت سکوت
نمی ارزد...

حمید طاهری

فلانی نوشت:

دیکتاتوری ِ نامردم ِ مردم نما

- آن اقلیت ِ خودخواه و لوس و مغرور و زشت و خود ملت پندار -

و از عشق خواندن یک مشت شغال ِ فمنیست

مسخره ترین طنز خوفناکی بود که به آن خندیدم ...

منم رستم!

من ز مقاومت و جنگ با اژدها میگفتم

او پارچه نجس تسلیم را صلح می پنداشت

و با سربازان مو زرد سربی جنگ را بر سرم میکوفت

حالا خوب نگاه کن بدو

به من که رسیده

جنگجو شده پفیوز، با دستانی سربی!

چه اژدهایی از تو درآمده

که برادرکشی رسمت شده ست؟

قشنگ نگاه کن

منم رستم، برادرت!

حمید طاهری (فلانی)

‌‌‌اسب رو کلاغ پر می‌تونه بی پر پرش کنه
حقه نهنگه که روی ماسه پرش کنه
اونقدر که تنهاییام بزرگه دیگه اصلا
باور ندارم کسی بتونه پرش کنه
من اونقدر زخمی ام فقط زخم مونده ازم
چاقو بیا و نذار عشق بدترش کنه
حس می کنم چسب زخم‌ها شیشه ای شده اند
درمان کجاست کو گلی که دل دلبرش کنه؟
حمید طاهری فلانی
..
فلانی نوشت: ترانه ی «آدما من دیوونه ام» از مرحوم سوسن... به ندرت هنرمندی رو میشناسم که شبیه هنرش باشه.. خودش باشه..‌ واقعی... جواد یساری باشه و واقعا منظورش باشه که «عزیزانم اگر شیر و شکر غربت بنوشید بخدا به مانند گدایی وطن نیست»... باقی اکثرا واسه پوله واسه نونه، وطن وطن کردناشون، از خلیج فارس خوندناشون حتی فحش دادنا و عربده های سیاسیشون، حتی خالکوبیاشون، ... شهوته... شهوت دیده شدن... هنر کو؟ دنیای فممیستیه و دری وریجات تبلیغاتی و زر زدنای از حقوق ماده ای دست دوم از جنس مونث نر، یه نر بی خاصیت تر از حالت مذکر، انسانی که اصلا به انسانیت ربطی نداره...الانم که مده حرفای تماشاگر پسند زدن واسه آدمهای کن عمق... هه... آدما کاش لااقل معنی و بار کلمات رو می‌فهمیدید .. حیفید بخدا... آنقدر خودتون رو کم نکنید.‌‌.‌ ما زیاد زیادمون هم هیچیم..‌ کجایند مردان با اصالت تفکر که شاگردیشون رو کنیم... بگذریم که حرف زیاده و اون حرفا حوصله ی مردم این دنیا رو می‌بره...

چقدر دور... می بینی چقدر دنیامان فرق دارد؟

می بینی چقدر دنیایمان فرق دارد؟

قهرمانان من مظلوم

در غربت شام و یمن

غریبانه می پرند

تا سیاهی به دنیای تو و من

گسیل نشود

قهرمانان تو اما

سربازان سربی با چشمان آبی اند

جذاب و مغرور

حتی در میدان نبرد هم

چون پیک آخر تکیلا

سینمایی می افتند

جنگیدن برای تو یعنی

بر روسری های چموش

و روسهای لجوج

و هرچه نامش مرز بود

با تمام دنیا رفتن

برای من اما با چفیه و چادر

با هرچه اسمش سنگر بود

در برابر دنیا ایستادن.

عشق برای تو بوسه ای

و زن، معشوقه ای بود

که به رقص باله ای

از آزادی تا شانزالیزه

لب ِ پریده ی فنجان های قهوه را

شیرین می کرد،

برای من اما مادر بود

که از فردوسی تا شام

سربند بر پیشانی فرهاد می بست

تو با دخترکانی که پارچه را هم چوب می زنند

ترانه می شوی و من اما

دختری هندی

که مقابل کفتارها تکبیر می گفت

کلاویه هایم را تلخ می کرد

تو درد جهانی شدن

با آرمان جهان وطنان

شبیه جز، کروات و لهجه ی فرانسوی

بلوز، یکم کلاه کج تر، شاید پیپ

راک، مکدانلد و تیشرت و بستنی

رپ، تیشرت و حشیش و اسید

شبیه شال، دست در عاشقانه های ونیز

من اما درد جهان بودم،

متنفر از جهان ویرانه خواهان

شبیه جز، درد نسل به نسل رعیت

بلوز، طعنه ی جهان مستضعف

راک، فریاد خشدار ضعفا

رپ، خستگی مخاطب از عروسک صحنه ها

شبیه چادر، دژ محکم برابر ویرانه ی شبزده ی جهانی!

مثل آن مرد مست اما

تنهاییمان مقابل تانکها

شبیه هم است

اگرچه تانک های مقابلمان نه!

‌‌

دنیای ما قدر بشار و ولادیمیر

ناجوانمردانه فرق می کند

من در جنگ سفید ها هم، هدف بودم

مثل مردان بسنیایی از فرشته رو ها هم خورده بودم

و تاوان دیوانگی یک مسخره در اروپا با سبیل مسخره تر را

من داده بودم

من در ویتنام غارت شده بودم و رامبو قهرمان شده بود

از افغانستان آواره شده بودم و پاریس آواتار شده بود

در آذربایجان، غریب شده بودم و گرگ سمبل شده بود

حتی در جنگ جهانی هشت ساله هم

آنقدر تنها بودم که چشم انتظار سیزده ساله هایم بودم

من متهم ردیف اول اعتراضات تو

تنهایی ام آنقدر سهمگین ست

که تورا هم نداشت

تو اما

منی که زیر هرچه آسمان است

همینقدر تنهاست را...

بی خیال! خودت بهتر می دانی!

تو همزادهایت

در فیلمها و کتابها فراوان اند

من اما در هیچ کجای دنیای عروسکها

مصداق ندارد که ندارد

همینقدر دور!

همینقدر نزدیک نیستی!

اما ای غمنگیز شبیه من

ای جریح به جراحت من

ای مشت فهمیده گره کردن شبیه من

ای غریبه به من، رفیق

من سراسر امیدم

هر جور شده حتی اگر به یک پلاک

از گیراگیر زخم هزار تانک

بی تن هم که شده می آیم

تنها می آیم آن دستانت را

از چنگ دیوار های زبان نفهم

در می آورم و تنهایی ات را می شوم

من باید که با تو ما بشود

چرا که من خود تو ام

در سالهای بعد که این نامه را

برای تو می نویسی..

حمید طاهری (فلانی)

سقوت به اعماق تیرگی

‌و مضحکانه ترین غمنگیز دنیا این بود
که جواز تیره بخت ترین بدبخت_خانه ی دنیا را
به نام اقبال لاتاری می دادند
و یا للعجب
آدمکان کوکی به بدبختانه ترین حالت ممکن
ادای خوشبختی در می‌آوردند...

حمید طاهری

فلانی

 

 

گرگی که خانه را خورده بود

بره ای را بوسید

چه گرگ ِ خوبی!!

حمید طاهری (فلانی)

 

فلانی نوشت: توله گرگ ِ صهیونیستی دل دخترک ِ فلسطینی را برده بود و با آبنباتی، بوسه را هم از لبانش دزدید.

ای وای اگر بره ای دل در گرو گرگ داشته باشد. ای وای گر سگ گله در چنان حیله ای خامِ پرچم ِ کثیف تسلیم شده باشد.... و ای لعنت و دو صد لعنت بر نوکران ِ دستگاه ِ انسان کش ِ صهیونیسم،....

لعنت به کامبیز ها و مصی ها و فاحشگان بی چاره ای که مادرگرگها از چارچوب تلوزیون بهشان زوزه کشیدن را آموخته بود. اوف به فاحشگانی که از تجاوزی سخت حرام درامده و زاده از تجاوزی پنهان، به تجاوز خویشتن و دیگران ِ خویش نشسته اند... ای وای بر کودکی که به زوزه ی گرگی لبخند می زد...

و اوف به هرکه از صلح با دیو گفت!!

 

تلافی نشت: تا دیو و گرگ و شغال یک جایی از دنیا هرز و حرام از هرکجا بروید، زنده باد تفنگ، زنده باد سنگ، زنده باد جنگ و زنده باد شهادت!! جنگ جنگ تا پیروزی...

داشتم بر زمین می افتادم


داشتم بر زمین می افتادم
گفتم «خداحافظ ای عشق
ازین به بعد شعرهای عاشقانه را
دروغ می گویم.»

دانه ی خامی بودم
باران که زد
گویی سپیدی موهایم 
به برگهایی می ماند
جوانه زده از ...
شده ام عشق
و چه زیباست زیباآفرین

#حمید_طاهری ‌‌

 

داشتم به زمین بر می گشتم


فلانی نوشت: شعر در دنیای هنر مثل یک فیلم، ساده ساخته می شود، دنیای تخیل است و البته خیابان رسالت و شاید فضای جنگ سرد! اما...
همانطور که بازیگری که نقش یک معتاد را بازی می کند، یک شاعر هم می تواند در یک بیابان خشک بنشیند و مثلا سمفونی ظهور ارتش باران را خیال کند، و یا حوضچه ی ماهی ای بشود در قامت یک پسرک چوپان میان یک کویر... بی خیال
مسئله ساده ست، اگر بازیگری نقش معتادی را بازی کرد، معتاد نیست. اگر مردی از مسئله ای در جامعه به زبان شعر تصویری را در المان‌های شعری یا در زبان شاعرانه مطرح کرد، مسئله شاید هیجان شخصی شخص نیست. افیون کار برای هر هنرمند قضاوت شخصی ست، خوب یا بد!
یعنی مولف در اثر مرده است و موجود نیست و‌بهمین خاطر اگر مسئله ی سرقت ادبی نمی بود، شاعر #فلانی می بود و شعر اصلا اسم نباید می داشت...
مثلا فکر کن! چه مسخره! یک چند خط به کسی ببندی و آخرش هم پیش از گفتن «تقدیم به تو» بگویی ‌نقطه فلانی! هه...
خلاصه، مخاطب محترم! دقت داشته باش کتاب شعر همه ی شاعران خیابان رسالت دفترچه ی خاطرات و مسائل شخصی شان نیست و قالبا و غالبا مطالب هنری، تحلیلی و مسائل این چنینی ‌خیلی آدمهای آزاد نویس مخاطب خاص ندارد، مخصوصا مسائل انتقادی یا آن شعرهای «حالم از همه ی شهر بهم می خورم، حالم از آدما حالم از سگها گربه ها» اصلا به مخاطب به طور خاص نه باید بر بخورد و نه باید خوش بخورد.
و برای همین است که شعر عاشقانه گاهی راحت ترست برای شاعرانی که فضای کارشان اجتماعی ست. گاهی باید پنهان شد، وگرنه چه نیازی به شعر.
ولی به یقین بدان هیچ شاعری شبیه شعرهایش نیست اگرچه شعرهایش از آرمانهایش باشد، اما اهداف با رفتار ممکن ست سالها در دو خیابان جدا باشند و به امید روزی بهم رسیدن، شاید اصلا نرسند و شاید برسند که بشود بشد کسی مثل آوینی!
به طور کلی، گول حرفهای آدمها را نخورید، من شاعری می شناسم که ضامن ندارد ولی ضامندار چرا، وو برعکس نیز صادق است. و البته به جز همه ی این حرفها،
شاعر باید دست مخاطب را بگیرد و وادارش کند به کشف.. به کشف حرفهایی که در لابلای خطوط پنهان کرده و حرفهای ناگفتنی ای که نگفته اما نگفته نگذاشته بماند.
با احترام، گاهی هم ممکن است مطلبی را بی خودی پیچاند و طوری رنگ و لعابش داد که به ظاهر هنری و یا با مفهوم بیاید، اما واقعا فقط یک چرت بوده.

رفتن چاره نیست...

آدم تا نرفته رفتن را نمی فهمد

یا برگی که تا خورده برگشتن را نمی فهمد

مگر نه اینکه چسب زخم ها

بیشتر از چاقو زخم را می فهمند؟

یا شاعرانه شاعری را فهمیدن؟!

یا می شود شمع شد که پروانه را...

به برفانه ترین زاویه که از سر آب نمی شود، آری!

 

مستانه زخمه می زنی

بی وفا تاریــ   ـکه ز خم

سرکه خورده را.... راستی

خم شاید ولی سرخورده نه

 

رفتن و ماندن بودن یا نبودن نیست

رفتن تلخ است، رفتن چاره نیست،

قند نیست که حل شدن باشد

عاشقانه نیست که ترانه اش کنیم

مسأله چگونه بودن بود

مرد آن ست که بماند جای فرار

یا بچه ای که رفته، مرد که شد برگردد...

 

شاید برای همین ست پای مسافر آب می ریزند

درخت ها ریشه را خوب می فهمند...

 

حمید طاهری فلانی

صفحه ی اینستاگرام hamidtaheri.ht

ذهن لیبرالی

 

آری رفیق، ذهن #لیبرال، در یک زندان بزرگ رها است... دغدغه مند حتی گاهی، و مبارز خیلی وقتها!
بی قید محدود به میله های نادیدنی از یک‌مشت تصاویر و کتاب و فیلم‌های دیدنی که توسط یک مشت زندانی دیگر نوشته شده است...
زندانی که قهرمانهایش، مصداقهایش و مثال هایش محدود به همان زندان ماده گرای ماده پسند است، که مردانش برده های مصرف گرا و زنانش ماده مردانی از جنس دوم همان نری اند که فقط نر نیست... برابر، 
برابری در بردگی، با حقوق اجتماعی: کاغذ بجای تکه نان، بطری به جای چاه! و ارزش اجتماعی در تعداد صفرهای بعد از قبض روح! درست روی رسید اولین خریدی که به نرخ پیش از نام ملاک نباشد. هه...
«در اینجا چهار زندان است» 
دقیقا در اینجا (نویسنده ی این متن به مغز نویسنده ی جمله اشاره می کند)! حالا برویم ببینیم خروس به صرفه نیست، چون غذا مفهوم نبوده، راستی.... ببین... نگاه کن... (نویسنده به خودروهای فرانسوی و انگلیسی که تحت عنوان دروغین ایران_خودرو ساخته می شوند اشاره می کند) می بینی؟ چند هزار کارگر را این معدن کثافات، گروگان گرفته است؟ چند هزار خانوار با بسته شدن این مایه ی ننگ ملی از نان خوردن می افتند؟ 
دیدی؟ استعمار یعنی همین! یعنی خیال کنی سایپا روزی رسان چندهزار کارگر بوده است... می بینی؟ استعمار چه شرک عظیمی است؟! می بینی، #جوجه یا#سکه، #پراید یا لباس مارکدار، #برجامیا #جام_جم، #مجلس یا طعم عطر شب های سه شنبه یا جمعه، همه مسائل اعتقادی است... می بینی؟! لا اله الا الله را اگر بفهمی، می بینی می شود پیکنیک پرتاب کرد و در فضا جای گرفت.. می شود دریا را شکافت، بردگان را از سیستم فرعون برد و زمان را پیدا کرد...
راستی نگاه کن... قشنگ ببین! دیوارهای این زندان دیدنی نیست.. که چو نیک می نگرم، نیک است، الحمدلله.

 

حمید طاهری

موضوع ِ نوشته در دسته بندی ِ مطالب ِ این وبلاگ: "اجتماعی سیاسی - نوشته"

ایسنتا: hamidtaheri.ht

غمگینم

غمگینم
مثل کسی که پدرش سیگار دست او دیده

غمگینم
مثل پسری که جواب نه شنیده 
مثل دختری که عشقش با دختر دیگری خوابیده 

غمگینم مثل مادر مقتولی 
که قاتل پسرش قهرمان شده 

غمگینم 
مثل آدمی که دوست نداشت 
تنهایی را.... و خیلی تنها بود
مثل کسی که زندگیش شعر بود
بین شعر.... زندگیش را باخت

غمگینم خیلی غمگین
از خودم که بین شعر مردم
ازین احساس مزخرف آبروداری
بین مردمان فریب پسند 
زخم شدن بین عابرانی که 
زخم می شوند به هوای چسب شدن

مثل آدمی که نمی داند دردش چیست
سوختن پای شمع یا سوخت شدن
بی خیال من ازین شعرها خسته ام
عشق بین شعرهای عاشقانه مرد
شاعران مریض و مسموم واگیردار
چه قشنگ و شاعرانه عشق را... کشتند..
بی خیال بیا حالا حق به جانب جان 
بی خیال بیا گستاخ تر 
توی نونی که به خون امید خورده
بزنیم یکی یا دو تا شعر کفتر
بی خیال بیا
همین را هم قایمکی بخوان و بگو............
همه عین تو اند واقعا بی خیال رفیق
تو به معشوقه ات برس 
من ازین عشق بازی ها خسته ام
واسه احساس قهرمانی کردن، 
مثل گوگرد از چوب بازی خسته ام
چه غمنگیزه واقعا تنهاتر
با همه تنها تنها تر شدن
واسه آدمایی که نمی فهمند 
روز و شب نقش نفهمیده تر بازی کردن
مثل اینکه چوپان ده با اجازه ی ده 
برود با گرگ مذاکره کند
گوسفندان خورده ی بوغ را
وسط ظهر خروس بیدار کند
بعد درست دم عصر مش شغال خان
تیغ را گردن پدر بیاندازد

غمگینم 
مثل بچه ی شهیدی که 
از پدر یک نام کوچه مانده بود
که پاک شده
وسط کلاس های دانشگاه
سهمیه ی طعنه ها کنار، 
سوال: علم بهتر ست یا ثروت
قصه ی پدر، همه اش پاک شده
مثل حذف حجاب از کتاب ها
یا شبیه خاطره پاک شدن
مثل سیما، مینا، تانک آرپیچی
پاک شدن برای همه یا فهمیده شدن
مثل پیچ خوردن در نوار یا نیش
شعرهای عاشقانه از شاعران هرز

بیا... بیا همین را هم قایمکی بخوان و بگو......
بی خیال واقعا بی خیال رفیق 
سیرک خوبی نبود پینوکیو جان
خوب نگاه کن نگاهم را قبل زدن
بی خیال سردار جنگل
دور بزن رد شو از شهید همت
دور بزن به باکری نگاه نکن
واسه ناحقیقتی دریده شدن
بیخیال به موهای معشوقه ات برس
چهارشنبه ها، به سمت شهرک غرب
بی خیال، واقعا بی خیال رفیق
بی خیال شقایق و خرمشهر
بی خیالی یک مشت تخمه ست
وسط تجاوز سعوی ها
وسط فیلم‌های منوتویی
جالبه جدایی من و تو ها 
بی خیال، به موهای معشوقه ات برس 
وسط کنسرت ها، شعرها، تئاتر ها،
خوب نگاه کن به هر کجا که من نیستم خوب نگاه کن چهارشنبه ها... چهارشنبه ها...

حمید طاهری (فلانی)

فلانی نوشت: باز نویسی یکی از شعرهای خیلی خیلی قدیمی... ازون شعرهایی که وقتی مثلا یهو چند سال بعد یکی یه ترانه ای بخونه شبیهش باشه، بعد چسب زخمها بیان روی دستت بشینند، به زخم زدن!

 

تلافی نوشت: همه دنیا رو گشتی هیچی نبود... آخرش بر می گردی به وبلاگت!

علم از دست علمدار نیوفتاده است

دست از علمدار جدا گشت و زمین افتاد

اما علم ازدست علمدار نیفتاده که

تا نیست خدایی که خدایی کند الا الله

#لبیک_علی هست که از کار نیفتاده که

حتما ره تزویر به بازار زیاد افتاده 

الحق که گذر عشق به بازار نیفتاده که

هر خانه حسینیه همه جا نام حسینست جان

تا نام حسین هست علم یار نیفتاده که

 

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی حجت بن الحسن العسکری و عجل الله تعالی فرجهم.

لایوم کیومک یا اباعبدالله

 

از ماجرای کوچه که خود کربلایی بود

آغاز شد لایوم کیومک یا ثارالله

 

#یافاطمه #ما_ملت_امام_حسینیم #الحسین_یجمعنا

السلام علیک یابن فاطمه، السلام علیک یا ثارالله و بن ثاره

فاسئل الله ان یرزقنى طلب ثارکم مع امام مهدی عج

انشالله روزیمون باشه روضه ی حسین در حرم حضرت زهرا به حق علی انشالله

التماس دعا

اندر احوالات نق و نقد های کپورپتور های دنیای مجازی

اینا هم واقعیات مملکته، یه مشت کپور کتور بی فکر و بی فسفر که پیرو اون یه مشت دیگه ای که با آیدی فیک کارشون دری وری گفتنه دری وری بگن. 

ای کاش می شد گاهی بعضی نوشته ها را در زندگی واقعی نوشت، بعد یه چاقو گرفت دست و هر جوجه گوساله ای که بی سند ضری زد یه کلیه اش رو سوراخ کرد و بعد پشت بندش یه نوشته از پروانه های مکزیکی و صلح بین ایران و آمریکا و فلان توی اینستا شعر پست مدرن گذاشت و جهان را شاعرانه دید. 
مثلا همین پسرعمه ی همسایمون که دقیقا یک ساعت و نیم از صلح با آمریکا و کنارگذاشتن مشکلات و فلان ضر می زنه ولی الان پونزده ساله با داییش سر یه توپ پلاستیکی قهره. کاش می شد اون شعارای کفلش که تموم شد با پشت دستی خوابوند تو دهنش و بعد رفت توی اینستا از رفاقت و دوستی یک شعر هایکو نوشت و بعد از پائلو کوئیلیو در رد فلان چیز، چیز نوشت. 

یعنی برخی آدمها را اگر بتکانی ازشان یه جو‌ انصاف نمی چکد. طرف اسلحه بسازه ماشین طراحی کنه، هسته ای بشکافه چه می دونم میمون فضا کنه هم باز یه مشت میمون هوچیگرانه ضرت و پرت می کنند. یعنی واقعا ضرت و پرت، بخاطر اینکه اینجا اصلا منطق و دلیل کشکه عمو جون. مسخره مون نکن.

خب همین می شود که از فلانی و بمانی زاده و فلان اقا بگیر تا فلان فلانیده و فلانی ها و بمانی ها، همه حکم بادمجان فروش را می گیرند و بعد امثال خوشگلکلامای ژیگولی، شهناز قاجاری، باندهای پیزوری و گوگوش موگوش و شاملو ماملو و چیچی چییچی ها یهو می شن امام هفت بیابون بی آب علف این جماعت. یعنی هرچه بی هنر تر، اوستا تر.

حالا هم که ماشاالله یه مشت تندتند ضر زنان جمع شن یه جا تندتند شر و ور بگن و بعد بگن میتینگ حرمت داره. عجب! عین مجلسای عرق خوری لاشخورای بی رحم و یه مشت عرازل که یه جا جمع بشن دور و ور رفیقا یهو بشن پلنگ و هی صلوات بفرستند و بعد چی تو میتینگای رئیس‌جمهوری هم چیز، آره. خیلیا بودند.. کریم آقامونم بود. می شناسیش همون که...

همون جماعتی که می شستند پای برنامه های امثال سیدممد و حاج کامبیز و مصی جون و فلان و بعد فلان جفنده می شد صدای نسل جوونش و فلان لاشخور بی معرفت می شد گنده لات هرزه اش. 
یعنی یه مشت خس و خاشاک چغور، یه مشت انگشت شمار توله طوطیای حزب بغوربغور، جماعت کم، خیلی کم، یه چی‌مثل فائزه گاشمی دختر اسمال گاتع. اندک که خیال کنه همه است. ان دکی! خیلی آدمهای کمی هستید!
می گن آدم بی انصاف از شغالی که راه روده اش شل شده منزجر کننده تره. 

لااقل بشین یه بار حرفهای یارو رو یه بار تا آخر گوش کن بعد حکمت رو ببر. 

این ها مشکلشون با ایرانه، چشمشون در میاد هرکی موفق یا مفید باشه.

 

#حمید_طاهری (فلانی) #نصیحت_ننه

برگه ی فیسبوک: دست نوشته های حمید طاهری

اینستاگرام: Hamid_Taheri

توئیتر@HT_Felani

برای دسترسی به کانال یوتیوب و شنیدن صحبتهای من اینجا  را کلیک کنید

کربلا ادامه ی علی به فاطمه ترین حالت ممکن


کربلا یعنی قربان گاه ِ الهی. چه قشنگ در حجی شکسته. آنجا که چه خانه ای نو بسازی ، چه خانه ی خرابی را دوباره بسازی. آنجا که ابراهیم واره می آورد و سه بار علی ذبح می شود.

‌ ‌ علی ِ زمان علی اکبرش را فرستاده؛ علی اکبری که گویا امام می شد و بعد از آن اسماعیل واره اش، اسماعیل واره ی دیگر، چون عیسای در گهواره،‌ علی شیرخوار را آورده و کودک پیام پدر می شود. کودکی که می شد علی باشد. ‌ ‌نه اینکه حسین فقط دوتا پسر آورده باشد. علی ِ زمان ، حسن و حسینش را با هم آورده و با هم قربانی کرده و بعد سالها با داغ ِ عزیز در اسارت و ظلم ادامه داده. آنجا که درد دیگر تمام نشد. سر از قفا بریده شد تا آخرین لحظه درد و باز اما تمام نشد. بلکه از نسلی به نسلی، از علی پدر به علی فرزند ادامه داشت تا امروز که علی ِ زمان، سالهاست زین العابدینی شده است در شرایط ِ کاظم و غیبت. غیبت نه آنگونه که در زندان باشد و در جامعه نه. نه ، بلکه در جامعه غایب. در زندانی به بزرگی ِ دنیا. در کربلایی به بلندای زمین. کل عرض کربلا. می فهمی یعنی چه؟
‌‌ علیزاده از آن علی که حسن و حسینش را در فتنه ی زاده از خانه ی عثمان آورده بود حالا در مقابل ِ لشگر از همان خانه بلند شده، در مقابل همان ماری که در لعنت ِ همان پیراهنِ نفرین شده حالا اژدهای سی هزار سری شده، حسن و حسینش را علیواره آورده و برای ادامه ی علی، فاطمه شده.
‌‌
و شده حسین! نه اینکه تنها عیسایی به صلیب شده باشد ها نه. حسین یعنی آنجا که علی فاطمه بشود.  که از علی رسیده مهدی در علی ادامه می یابد. حسین علی زمان بود. علی اکبر هم علی بود و علی اصغر هم علی بود و جز حسین کسی چه می دانست که باید سه تا ذبح بشوند و در یکی ولایت خدا بر زمین ادامه پیدا کند. به گمانم اگر حسین هفت تا پسر داشت، نام همه شان را علی گذاشته بود و از دامن چنان علی زاده هایی هفت تا امام واره آمده بودند و همه ذبح می شدند و در یکی ادامه. ‌
ماجرای کربلا همان ماجرای درب ست. همان پشت در سوختن برای ادامه ی علی. کربلا آتش ِ خانه است که بر خیمه ادامه شده. کربلا همان چادر ِ سوخته ست که از سری به بیابانی کشیده شده. کربلا تنها قربانی شدن نیست. کربلا یعنی نهایت ِ امید در نهایت ِ نا امیدی. یعنی نهایت ِ ایمان در عصر کفر. یعنی نهایت ِ اعتماد که ببینی وعده ی الهی پیش چشمانت پر پر بشود و باز دست از ایمان نکشی. و آن وعده از بستر بیماری به ناممکن ترین طریقه ی قابل ِ درک برای انسان تحقق یابد. کربلا اصلا یعنی ماجرای ادامه ی علی در حسین به فاطمه ترین حالت ممکن به روایت زینب.

حمید طاهری (فلانی)
یا حسین ِ از علی رسیده ی زمان آقا جان التماس نشانه!

.

فلانی نوشت:

نوشت آب دریا سوخت! گفت ماه، آسمان سوخت

بوی عود می آید عمود می فهمی؟

دختری بعد ها از درد ِ دو دست سوخت ، می فهمی؟

آنکه در پشت ِ دری سینه شکست پهلو سوخت!

دست به دیوار خرابه.. توی شام..............

  • hamid_taheri،
    که شعر در بند بدشعورهاست و ترانه در بند بدفرهنگ ها ... در دنیای مردمان بدن و تجمل که آزادیشان در رها شدن گره تنبون و جایگاهشان در راس آدمکهای پشت ویترین و امامشان مسیح با موهای وزوزی در خدمت نظام ضد مسیح است، سربازان مشهور پادشاه عربستان، نوچه های ظاهر بین ظاهر پرست ملکه ی انگلیس و نوادگان فرعون... و چقدر بد اند... بندگان پول و... ، راستش امروز از شعر کاری بر نمی آید و از ترانه باری...باری باید بی پرده سخن گفت.. خیال کن، پرده ها را زدیم و نه بکارت ماند و نه طهارت.. خیال کن اصلا مگدانلد کثیف لعنتی شرافت معده ی مان را خورد... بگذار مثال بزنم... مثلا.. خیال کن دختری! یا خودت را بگذار جای خواهرت یا دخترت یا اصلا همان برادر خواهرت بمان، یک‌برادر کوچک تر.. ۱۴ ساله باش، ولی خودت نباش..... و خیال کن دختران شهر همه پتی و باز مثل خیابانهای لخت فرنگ کم مغز و در سینه، یک جفت ران و یک جفت یک جفت های دیگر.. که نصف تو کاغذ می گیرند و شهوت دوگانه ی تلفن و چشم را با هم جواب می دهند. حالا واقعی تر ببین.. عمو جواد ۳۰ ساله ی اذب را، خاله کبری دم ترش برادر بیکار، آبجی توسری خورده از بچه های کلاس بابت قالپاق کوچک، و تیتر آمار روزنامه های شبیه نیویورک.. بالای ۷۰ درصد ازدواج نا موفق.... و همه ی چیزهای دیگری که من نمی خواهم بذر آن را از ذهن تو بگیرم.. خیال کن! ولی درست نگاه کن... واقعیت را ببین..‌ تجسم کن.. قشنگ فکر کن.. نگذار جوجه تیغی زشت برایت فکر کند... ،
    فلانی نوشت: راه در جهان یکی هم که باشد، آن راه کج و ما وج آدمکهای پوچ و کم فرهنگ سطحی مسخره ی غرب نیست... این آبادی ارزشهای خودش را دارد... رفیق... گول تبلیغات یک مشت، کم ارزش، شرف ندار غرق شده در پوچیات دنیا را نخور ! شریف تر باش! ،
    تلافی نوشت: میلیون هاببم امروز.. دیگر آن مظلومهای اقلیت نیستیم که تا دهان باز کنیم تو دهانی بخوریم و طرد بشویم و مسخره مان کنند.. سرمان در دنیا بالاست... به شرافتی که با خون نوشته شده ست... محکم باش.. که وعده ی الهی ، حق است و می شود!! #حمید_طاهری #فلانی 
    #نصیحت_ننه #ننه_شاه

محضِ تاریخ


hamid_taheriجالبه، اینکه دزدا، از دزدی بنالند جالبه.. یا اونکه توی جمله اش «بسیجیای #ساندیس خور داشت» از «حق برابر» ضر بزنه جالبه .
اونیکه توی کشور اسلامی به اعتقاد مردم فحش می ده، به قرآن و #اهل_بیت توهین می کنه و مبارزه اش، نهایت باشه لخت تر شدن با اون لبای شتری و موهای خفن و شعارای آبکی شکل دختران تایلندی، کلا جالبه ولی از آزادی و احترام به عقیده و #حقوق_مدنی که بلغور می‌کنه جالبتره.
اونایی که یه عمره توی صف جامونو گرفتند. تو کلاس یا با تقلب یا با پول بابا میزامونو گرفتند، همونایی که قدیما ۳ درصد بودند و ولی کلاسشون، پزشون اون تیکه هاشون که بود «هی املا و‌دهاتیا و پایین شهریا» و چیز به جونمون می نشست. همونایی که هیچ غلطی نکردند واسه مملکت به جز سرمایه هامونو تو #تایلند و #آنتالیا و #پاریس و #انگلیس به گا دادن، اینکه اینا از #خیزش مضلومان و#مستضعفین ببلغورند، خیلی جالبه.. اون که #بسیجی نماهای چاق باتمودارو فعال دارو خودش ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ انداخت به جونمون، همونی که تو جنگ #آمریکا و عراق حرص می زد که به عراق باید کمک کنیم، اونیکه اون بسیجیای واقعی مظلوم فداکارو گوشه گیرترو مظلوم تر و ضایع کرد. همون که #خوارج نقشه ی اونه، همونی که تو #صفین شمشیر زیر گلوی #علی گذاشت و بدتراز ابن ملجمه، وقتی اون از علی و آزادی و عدالت و فلان که ضر بزنه خیلی جالبه. 
اینکه بعد از هزار سال از چنگ #استعمار دربیای و بالاخره بغداد دوباره یه جورایی بوی #وطن بده و ولی، 
همونی که از #ایران_بزرگ و #کوروش عزیز مان بلغور می کرد حالا به #مدافعان_وطن و #مدافعان_حرمگه خوری کنه جالبه.
اینکه تو‌کل #تاریخ از «جاکشیان» و «یه وریان» و «خانباجی جانیان» فلان و بمان بعد سالها یه شاهی رو زمین بشینه و ولی اون ناآقایون #تاج و تختی اونور آب با شعارهای پول مردم #بیت_المال و فلان بمان از مستضعفین چیزشر بگن خیلی جالبه.
اینکه اگه کشورت رو، ساز و کارت رو دین و ایمون و مرامت رو دوست داشته باشی برای پیشرفتش در هرجایی بکوشی بعد یک اقلیت گوشی بدست بچه مرفها سنگسار شخصیتیت کنند و از ساندیس و #مزدورو چیز بهت بچسبونند تا #افتخاری ات کنند و #چیز و #تتلو ت کنند و تو تلفنا از کرستا و دماغاشون که فیلم گذاشتن بیان با پارچه ی سفید گشت ناارشاد راه بیندازند و تو قطار و کوچه یه مظلومی شبیه مادرامونو پیدا کنند و عقده ی فاطما کماندو رو سرش خالی کنند. آخ، این دیگه زیادی جالبه.
ولی یادت نره، مملکت این برگه های الکی مجازی نیست ها، #بزن_دنده_دو با هم بریم عمو. وگرنه اونی که می خواد آمریکایی باشه، زندگی رو کلا اشتباهی اومده!
#حمید_طاهری #فلانی

نصیحت های شاه ننه پیرامون بانکهای ربوی و موسسات اعتباری! به قلم  نوه

ننه می گه قادایالوم یه دولیتر بنزین از باک موتورت می کشی؟ می گم آره ننه، ولی می خوای چیکار؟ می گه می خوام بیکاری ِ عموتو، جهاز ِ آبجیتو خونه ی خودت رو حل کنم.
می گم، ننه! توی بنزین حل کنی یا با بنزین، آتیش پاره! فیلم هندیش نکنی مث فیلم ایرانیای اینروزا بزنی هممونو بسزونی؟! این قرتی بازیا چیه ننه،؟ قوی باش! 
ننه از حرصش با خنده دمپاییشو در میاره، میگه مگه من بی بی سی ام که در ِ یخچالو باز کنی تیتر بزنم که چهل نفر تو قباق تپه به اضافه ی خر عمو نایب تو راهِ کبوترآهنگ مردند.
می گم "پس بنزینو می خوای چیکار؟" میگه می خوام برم این دکون تازهه که رو قنات باز کرده اند رو آتیش بزنم. می گم "بانکو؟ چرا خب؟" می گه "آره؛ هر اِشّکی می فهمه این پسره نوه ی همون سلطون نزولخورِ قاجاریه ، پسر ِ همون قرومساق حاجی خرابیه که بعد انقلاب اولش صندوق باز کرد و بعدا صندوقش بانک شد و حالا این بچه، پسر ِ همون بابا و همون پدربزرگه که خیر ِ سرش ارث باباشه خصوصیشو زده، هوارتومن سود میده‌‌.

می گم ننه چیکار داری؟! خدا بیشترش کنه! ما که بخیل نیستیم. تازه بده مگه سود می ده؟ ننه می گه: "اِشّک هم نیستیم. شما جوونا چرا اصلا حالیتون نیست؟ حسین داییت زمینشو فروخته گذاشته تو بانک، اصغر داییت، خونه اش رو فروخته گذاشته تو بانک. حلیمه خانم نونواییشو بسته، اکبر آقا کفاش هم که مغازه شو فروخته گذاشته تو اونجا. همه باهم. همه ی ده نشسته اند تو خونه و هرماه جای خونه و مغازه و زمین و سیب زمینی و کباب، بهشون ازین کاغذ جدیدا که زمان ما نبود و بعد از انقلاب آتیشش زدند اولش، ازونا می دن بهشون و کوفت. زیادم می ده. خب خری مگه بری سر ِ کار. اینو خدابیامبرز عمه ی شوهر عمه ات هم می فهمه. تو چطور نمی فهمی؟!".
می گم ننه! ما چیکاره ایم تو زندگی ِ مردم دخالت کنیم. خوب فایده اش لابد خوبه دیگه.
ننه می گه، بِچاره بالام، خیلی خنگی.
می گه ببین، همه تو خونه، نصف داهات شیره ای، تو که پول تو بانک گذاشتن نداری، بی کار ِ بی عار، کار نیست خب، کارا همه تو بانک شده اند کاغذ، دخترای همون داییات و باقی ِ ده که عاشقاشون مثل ِ تو یه لاقبا، همه ترشی می ندازند. کلِ ده، به جز ترشی و بچه ی اذب دیگه هیچی پیدا نمی شه. همه تون بیکار، آخرش هم این کاغذ جدیدا رو یه روزی می بینی رادیو می گه، دیگه پول قبول نیست، سکه ی طلا و نقره مثل ِ قدیما فقط قبول. 
بعد کل ِ داهات می مونه و حوضش و این پسره، پسر ِ رباخور ربازاده، سکه های شهرو زمینا و مغازه هارو جمع می کنه سالاری و اربابی رو دوباره مد می کنه و شما می شید غلاماش. داهات می شه خرِ شهر. شهر می شه کنیزِ کنیزِ مملکت، مملکت می شه، غلام ِ صهیونیستها... می فهمی؟؟؟ نمی فهمی اَحوَل‌ جان، بنزینو بکش کاریت نباشه!

می گم ننه! ساده تر بگو... دکترای ما واسه تاقچه است... ساده تر بگو عیاق قاپلاری قوربان، ساده تر بگو، ما نمی فهمیم!! چند صد ساله نمی فهمیم!!

#حمید_طاهری (#فلانی)

اینستاگرام: Hamid_Taheri

#ربا_جنگ_با_خداست

....

فلانی نوشت: راستی، اشتباه نکن عزیزم، اونروزی که جای اینتساگرام و یوتیوب و فیسبوک و تلگرام و ویچت و فلان و بمان، نمونه ی وطنیش بود و نهادینه شده بود و ملکت جای like کردن share کردن و subscribe کردن و فلان و بمان، اون وخته که مثل ِ چین و ژاپن، از آمریکا و آلمان و فرانسه اش آدم متخصص میاد که زبونت رو یاد بگیره که مشتریت بشه و مشتریش بشی!! بومی سازی ِ اینترنت و شبکه های اجتماعی و نرم افزارهای پیام رسان هم اصلا ربطی نداره به این که اگه با دختر خاله ات برنامه ی سینما گذاشتی، بیان بگیرنت... نه آقاجون... گول ِ رسانه های غربی و مطالب تلگرامی رو نخور داداش! مملکت بیکار نیست بیاد پیامای تو و دخیای محلتونه رو بررسی کنه.. فقط سرور اون داده ها و نداده ها میاد تو مملکت خودمون، بجای تبلیغات مسائل خارجی و جنس اجنبی، کار و اشتغال و آگهی و فلان و بمان داخلی رواج تر پیداتر می کنه!! عزیزم.. امان از بی سوادی... یا از کم سوادی، مخصوصا این اجنبی لیسا، که مثلا سیگنالهای پارازیت رو سرطانزا می دونند، ولی خودِ سرطان ماهواره ای که هم فرهنگرو و هم سیگنالهای اصلی رو دریافت می کنه رو سرطان نزا می دونند... آقای مشنگ، برادر ِ چلغوزیان پرفسور جک و مایک و جونور، چی زدی برادر، جنسش خیلی خب بوده، مسطولی آقا یا stoned؟؟
تلافی نووشت: بابا دست بردارید بخدا ازینهمه خود زنی، ازینهمه هرکی ضد مملکت و حکومت و فلان و بمان نوشت و خوند و فرار کرد و فلان شد قهرمونتون... گور بابای همه ی فراریا، گوربابای همه ی اونایی که آرزوشون جای ایرانی بودن، تو سوئدی بودند!!!! بفهم، میخ! 

ننه وزیر


ننه ام می گه "جوون دکتراتو بگیری این سوزنای منو دیگه خودت می زنی". می گم ننه جون، دکترایی که ما بگیریم واسه آدما نه این که نیستا! نه! ولی واسه آدم آهنیاست. می‌گه: "آه پس تو هم ازین دکتر الکیا می شی، مثل علی همسایه، بدرد نخور، یه شیر دستشوریشون رو هم نمی تونه درست کنه. عموت رفت دستشونو گرفت". می گم دمت گرم ننه. می‌گه، نه والله. اینروزا هرکی‌باباش یه پولی بهش بده بره دانشگاه آزادی یا اینکه بره اونور آب دختر بازی، موهاش تیفوسی شه و بعدشم الللی تللی یه ورق پاره بندازه رو طاقچه و کارم که بلد نیست همت کارگرارو هم که نداره، در کوزه آب بخوره. همه تونم که ترشی انداختید.

می گم ننه راست می‌گی‌والله، همینجایی که من هستم هر ننه من غریبی یه پول کلفتی شهریه می ریزه مثل ته خیار میاد درس بخونه، انگلیسی هم هنوز یادنگرفته ولی فارسیشون یادشون رفته، هر ننه قمری هم که زود می زنه تو کار واردات کمربند لباس زیر میاره تا دلت بخواد. بعدشم ترمی شش هزاردلار دولتی می گیرند دم در بانک‌به نرخ آزاد پولو می فروشن احساس زرنگی می کنند. بعدشم می گن مملکت پر دکتر مهندس بیکاره. وزیرا دزدند، بانکها ربوی اند. می گم ننه ولی آدمم می شناسم این همه سال دلاراشو نگرفته‌که مملکت دلار نداره، نه اینکه ستاره ی سهیل باشند آدم خوبا نه ولی سفارت انگار سفارت صهیونیستاست هی ضرت و ضرت شام می دن به جمع آقایون دستمال. و بگذریم. ننه ام میگه، نه داداش قادایالوم مملکت پر بیکاره که دکتر مهندس شده. بابا آبت نبود؟ مثل وحید اوس جعفر همساده ته کوچه، از خوف خدمت رفته دانشگاه، مرده شور وکیل وزرارو هم ببرند که یه جو عقل تو اون کله اشون نیست. می خندم ، می گه شما خیال می‌کنی خیلی سخته مملکتو درست کنی؟ می گم نه ننه خنده ی تلخ من از درستی حرف شما غمنگیز ترست. می گه به چروکیام نگاه نکن خودم یه دانشگام، آقاجون فقط لبخند می‌زنه، طفلی دیگه حال قر زدن نداره. ننه ادامه می ده می گه، به خدا بدن دست من مملکتو، دانشگاه آزادو‌جمع می کنم، خدمتو می کنم ۵ ماه، نصف دانشگاها خالی می شه. بچه هامون رو هم نمی دم غریبه ها ببرن غلط کردن برن شهر فرنگ، گذرنامه ی همه مسئولین رو می گیرم، غلط بکنند ضرت و ضرت فیلشون یاد هندوستان کنه و گوشکوب بیارند. مرده شورشون رو ببرند، بسازند. یارانه ها هم که ننه پولو باید بزاری رو هم خونه کنی، نه عکسش. خب از خر شیطون میومدم پایین . می گم ننه اینقدرا ساده نیست ها. شاهنامه رو لیبرالا از کتابو بردند، اسلام شد دیوار کوتاه، ارق اگه نباشه با مردمای اینجوری نمی شه. نمی بینی مگه باسوادای بی شعور به "چهره اجتماعی" می‌گن "celebrity"؟

حمید طاهری (فلانی) 

ایستاگرام: Hamid_Taheri

اندر روزگار شلوغی ها

نفوذ اجنبی یعنی همین آقایونی که حالا مقاله نوشتنشون راه افتاد، تا سه روزِ پیش کجا بودند؟ ترسیدند دوره عوض شه و میزشون از دستشون بره؟ تهاجم فرهنگی یعنی "celebrity" و "سرینتیپیتی" جای "چهره ی اجتماعی" و "زیزیگولو" رو بگیره. مرده شورت رو ببرن با اون انگلیسی بلغوریدنت، آقای حضرتِ مشت! تهاجم فرهنگی یعنی ننه بزرگ من حالا می گه "left بدم" گروهو. ای آقا، شما در نخست پایه ی فارسی نوشتن رو یاد بگیر سپس از تهاجم ِ فرهنگی و دیگر چیزها چیز بنویس. اولا، آزادی ِ اطلاعات اصلا دلیل ِ شلوغی ها نیست، بلکه، بسته بودنِ دربِ اطلاعات به روی مردم، مردم رو به سوی رسانه های خارجی سوق می ده. بجای اینکه مردم از شبکه یک درداشون رو بشنوند، از BBC بدبختیاشونو می بینند. مشکلات شمایید که گل و بلبل نشون دادید یه عمر حالا یه شبه یادتون افتاد باید از دولت با تمام ِ قوا انتقاد کنید. وگرنه شبیهِ من، آدمای خارج از کشور خیلیاشون بیشتر پشتِ نظام و دولت و رهبرشون وایساده اند. آقاجان، مشکل ِ قانونی داریم، یعنی مجلس! مشکل ِ مدیریتی داریم، یعنی قوه ی مجریه مشکل ِ فساد داریم یعنی قوه ی قضا. همه اش هم ازون که هممون زنگ تفریحهارو پنج دقیقه بیشتر تو دست شوری گیر می کردیم! ، ولی اینکه شما فکر می کنید و طوری شده که مردم فکر می کنند، هیچ جای دنیا دیگر این مشکلا نیست، این بدبختیه. مشکل داریم. کی گفته قرار بود نداشته باشیم؟ شما چرا نمی فهمی، جناب ِ آقای باتوم چی! چرا نمی فهمی، این اعتراضات هم فرصته! قیام و خیزش ِ مردم در بود که دزدیده شد و هنوز در باطن ِ مردم هست. در حقیقتِ امر ، مردم انتقاد دارند، اعتراض دارند، شورش هم که کنند، قصدشون با نیت شما فرق می کنه، با نیت خارجی ها هم فرق می کنه. من میگم خارجی ها این قیام رو می دزدند، شما چرا استفاده نمی کنی؟ همین که صداو سیمای خنگ می تونست یک جامعه ی پویا از ایران به دنیا نشون بده و این مسیر ِ اعتراضات رو کاملا به سمت مردم و نظام حفظ کنه و نکرد، یعنی جای سوال. اینکه مزدورانِ اجنبی اینروزها اداره جاتو هنر و خیلی جاهارو گرفته اند هم شکی درش نیست، شاید صداسیما را هم. ببین اینروزا از ایران که خوب تعریف کنی، یه دفعه به طرز قبای خیلی ها بر می خوره. انگار نه انگار تو مملکت خودتی، به سفارت کشورِ خودت مراجعه کرده ای، به اداره ی شهرِ خودت رفته ای. اصلا آقا به قول ننه ی ما، هر وخت که یه کار اداری داشته باشی دلت می خواد بریزی بیرون از اول تا آخرشونو با خاکنداز عوض کنی. حق داره خب، از صهیونیست بدترا اداره جاتو انگاری گرفته اند. غول هم رای بیاره، کارمنداشو نداره. خب اینها همه جمع میشه یه جایی دوباره می زنه بیرونا... ولی! ما که بیدی نیستیم که با بادی بلرزیم و حالا تقی به توقی بخوره. البته که با دست ِ بیگانگان و دشمنان یا با بیگانه پرستان داخلی. خب عزیزم قانونِ دشمنیه دیگه! کی گفته قرار بوده، دشمنان بنشینند و بزارند ما واسه خودمون سری دربیاریم؟ ولی داستان اینجاست که شما بالابری پایین بیایی، ما پشت ِ دولت رو محکم گرفته ایم هنوز، پشتمان هم به رهبری گرم است. فدای نظاممون هم می شیم، ولی مشکلات روهم امید داریم دولت محترم، و منتقدین ِ گرامی و رهبر ِ شجاع و مستقل و غیره ی آدمها باهم رو به حلشان باشند نه به پنهان کردن و گل و بلبل نشان دادن و نه انتقاد ِ یک جانبه. و نه جابجایی ِ کارها، نه کودتای یارو "اهم" یا دلقک بازیای دلقک دربار. ما از پایین فشار، از بالا تلاش اونی که اگه ولش‌کنیم آدمه دیگه یادش می ره. بگذارید به جایی برسیم که آنقدر اعتماد بین ِ مردم و مسئولین بالا باشه، کوکتل مولوتف که روشن شد، مردم خاموشش کنند خودشان. و اینکه، اتفاقا خیلی از بدبختیای ما ازینه که مردم ارق و وطن پرستیشونو از دست داده اند. مشکلش هم شمایید که دین و آیین رو در مقابل ِ وطن خواهی قرار داده اید، و باعث شده اید، که عده ای کاملا بی غیرت و ناموس فروش شده باشند. وگرنه خنگِ خدا! کوروش ِ کبیر و فرهنگِ آریایی یعنی میهن خواهی، یعنی هرکه تاج داشت خب داشت، من سربازِ خودمم! یعنی خاک می خوریم، زیرِ تحریم می مونیم ولی خاک نمی دیم ولی سر فرو نمی بریم. چرا نمی فهمید. وقتشه که دیگه اینهمه داشته هایمان را به ناداشته ها تبدیل نکنیم. آقای کدوی با دیش یا با ریش!!.

فلانی نوشت: البته من حوصله ی دوباره خوانی و بازنگری این نوشته رو ندارم، تپق یا اشتباهاتِ واقعی گاهی خوبه، گاهی احساساتی گفتن، گاهی خطا کردن ولی از سر ِ اشتباه، اشتباه کردن خیلی بهتر از فقط قشنگ و مشنگ حرف زدنست و زورکی درست بودن!!! این روزا هم که انگاری ضد حکومت ننویسی فکرت خیلی خاموشه، غافل ازینکه این هنربندای آزادی خواه نما خیلی خفن اند. در بندِ class و pipe و فلان و بمان چقدر هم خوشکلند اساتید. اصلا خوشگلا باید...

حمید طاهری (فلانی)

Instagram: Hamid_Taheri

تلافی نوشت: به نوشته ها و موج سواریای امثال ما تکیه نکن، این آدمها پیِ مشهور شدن اند. خودت فکری، چاره ای، ارقی، غیرتی!